اعترافهای یک تبلیغاتچی چکیدهای است از اعترافهای دیوید اگیلوی پدر تبلیغات مدرن. اگیلوی در این کتاب از تجربههایش میگوید و تکنیکهایی موثر را برای ساختن بهترین کمپینها و موفقترین آژانسهای تبلیغاتی را در اختیار خواننده قرار میدهد
فصل اول این کتاب درباره نحوه اداره یک بنگاه تبلیغاتی است. فصل دوم به ما یاد میدهد که چطور مشتری پیدا کنیم. در فصل سوم میآموزیم که چطور باید مشتریان خود را حفظ کنیم و فصل چهارم به ما یاد میدهد که چطور یک مشتری خوب باشیم. فصل پنجم به این موضوع میپردازد که چطور میتوان درست تبلیغ کرد. در فصل ششم نحوه نوشتن یک آگهی تبلیغاتی تشریح میشود. در فصل هفتم میآموزیم که چطور آگهیهای تصویری و پوستر بسازیم و در فصل هشتم با نحوه ساخت یک تبلیغ تلویزیونی خوب آشنا میشویم. موضوع فصل نهم نیز نحوه ساخت تبلیغ برای محصولات غذایی، شهرهای دیدنی و داروهای اختصاصی است.
اگیلوی در فصل دهم کتاب، جوانترها را نصیحت میکند و به آنها یاد میدهد که چگونه به اوج قله صعود کنند. آخرین فصل کتاب نیز مبحث جالبی را مطرح میکند درباره این که آیا تبلیغ کردن باید منسوخ شود یا خیر.
در این کتاب میآموزیم که تنها بخش کوچکی از خلق یک اثر تبلیغاتی مرهون الهامها و نوگرایی ذهن است و بخش اعظم آن به دانش و سختکوشی فرد بستگی دارد. به گفته اگیلوی، یکی از اصلیترین مشکلات موجود در دنیای تبلیغات، وجود آدمهایی است که ذهنشان بیشتر معطوف به سودآوری است، نه خلاقیت. مشکل دیگر این است که آژانسهای تبلیغاتی با تکرار اشتباههای قدیمی، پول مشتریان خود را به هدر میدهند.
دست نوشته هایی از این نویسنده
چه نوع تبلیغی موجب فروش میشود؟
وقتی یک آگهی تبلیغاتی را مینویسم، نمیخواهم بگویید که آن را خلاقانه میبینید، بلکه دوست دارم آن را آنقدر جالب بیابید که محصول موردنظر را بخرید. وقتی اسکینیز سخنرانی میکرد، مردم میگفتند: “چقدر خوب سخنرانی میکند”اما وقتی که دموستنس سخنرانی میکرد، آنها میگفتند: “بیاید در برابر فیلیپ بایستیم.”
در کتابم با عنوان اعترافات یک مرد تبلیغاتچی که در سال ۱۹۶۳ منتشر شد، داستان چگونگی پیدایش شرکت اگیلوی و ماثر و اصولی را که موفقیت اولیه ما بر آن مبتنی بود بیان کردم. آنچه که زمانی چیزی بیش از یک بوتیک تبلیغاتی مبتکر در نیویورک نبود بعدها تبدیل به یکی از چهار شرکت بزرگ تبلیغاتی در جهان با ۱۴۰ شعبه در ۴۰ کشور جهان شد. اصول ما به نظر کارا بود.
اما من اینک پیرتر از آنم که یک مجلهٔ فرانسوی مرا به عنوان تنها بازمانده از گروه مردانی که به ظن آنها در خدمت انقلاب صنعتی بودهاند در کنار آدام اسمیت، ادیسون، کارل مارکس، راکفلر، فورد و کینز قرار دهد. آیا سن زیاد، از کیفیت کار من برای نوشتن درباره تبلیغات در دنیای امروز میکاهد؟ یا برعکس، این امر به من کمک میکند تا حقایق جاودانی تبلیغات را از روشهای گذرای آن جدا کنم؟
هنگامی که من مغازهام را در سال ۱۹۴۹ در خیابان مدریسون برپا کردم، بر این باور بودم که قبل از بازنشسته شدن من، تحولات عمدهای در عرصه تبلیغات رخ خواهد داد. تا حال، فقط یک تحول را میتوان عمده خواند: تلویزیون به عنوان کاراترین رسانه برای فروش اکثر محصولات پا به میدان گذاشته است.
البته تغییرات دیگری نیز رخ دادهاند و من باید درباره آنها هم توضیح دهم. اما اهمیت آنها از سوی صاحبنظرانی که در جست و جوی شیوههای نوین هستند با اغراق مطرح شده است. برای مثال، مفهوم تصویر نام تجاری که من در سال ۱۹۵۳ آن را به عرصهٔ افکار عمومی کشاندم واقعاً جدید نبود و کلود هاپکینز آن را ۲۰ سال پیشتر مطرح کرده بود.
به همین ترتیب، اصطلاح “انقلاب مبتکرانه”که در دهه پنجاه به بیل بربناخ و خود من نسبت داده میشد به راحتی میتوانست به ان. دبلیو. آیرویانگ و رابیکم در دههٔ سی نسبت داده شود.
در همین حال، بیشتر فنون تبلیغات که در زمان تألیف کتابم “اعترافات یک مرد تبلیغاتچی”مؤثر بود امروز به کار میآیند. مصرفکنندگان هنوز محصولاتی را میخرند که به آنها قول چیز باارزشی در برابر پول؛ زیبابی؛ تغذیه مناسب؛ رهایی از درد؛ موقعیت اجتماعی و امثال آن را میدهند. وضعیت در تمام دنیا همینگونه است.
با چنین اظهارنظری، من خطر مؤاخذه شدن از سوی جاهلانی را که فکر میکنند هر روش تبلیغاتی که بیش از دو سال مورد استفاده قرار گیرد به طور قطعی منسوخ شدنی است، به جان میخرم. آنها از آگهیهای تلویزیونی از نوع برشی از زندگی، نمایشها و نماهای درشت از آدمهای سخنگو (چهرههای حراف) انتقاد میکنند و چشم خود را بر روی حقیقت میبندند که این روشها هنوز زنگ صندوق فروشگاهها را به صدا درمیآورند.
اگر آنها اشعار هوراس را خوانده باشند، خواهند گفت که من آدم کجخلق و غرغرویی هستم که با وجود نرسیدن به بلوغ میخواهم راه و رسم روزگار را ارزیابی کنم و با ایفای نقش یک منتقد، نسل جدید را اصلاح و هدایت کنم!
خب که چی؟ همیشه دیوانههای پرسر و صدایی دور و بر صنعت تبلیغات بودهاند. تجارت متکی به سهام آنها شامل شوخی نژادی، طراحی هنری عجیب و خارج از قاعده، نکوهش تحقیق و ادعای نابغه بودن است. اینان بهندرت معلوم میشوند، چون مجذوب مشتریانی میشوند که گول لفاظیهای آنان را خوردهاند و البته مسئولیت نتایج حاصله در فروش را به عهده نمیگیرند. تلاشهای تبلیغات آنها در مهمانیهای نیویورک، سانفرانسیسکو و لندن موردتوجه قرار نمیگیرند. ولی در شیکاگو کمتر آن را جدی میگیرند.
در روزهایی که من در تلاشها و مبارزات هوشمندانه مجله نیویورکر ورزیده میشدم، قهرمان این گروه بودم، اما وقتی در رشتهٔ تبلیغات در رسانههای جمعی فارغالتحصیل شدم و کتابی نوشتم که در آن ارزش فراوانی برای تحقیق قایل شدم، مایهٔ عذابشان شدم. من خود را با این فکرکه از مجموع آنها بیشتر فروش داشتهام، راحت میکنم.
برخی اوقات به خاطر تحمیل “قواعد”، مورد حمله قرار میگیرم. هیچ چیز فراتر از حقیقت نیست. من از قوانین و مقررات متنفرم. تمامی آنچه که من انجام میدهم گزارش درباره واکنش مصرفکنندگان نسبت به محرکهای مختلف است.
من شاید به این آگهینویس بگویم: “تحقیقات نشان میدهند آگهیهایی که افراد مشهور در آن شرکت میکنند از لحاظ ترغیب مصرفکنندگان به خرید، پایینتر از حد میانگیناند. آیا مطمئنی که میخواهی از یک فرد مشهور استفاده کنی؟ آیا این یک قانون است؟”یا شاید به یک مدیر هنری بگویم: “تحقیقات نشان میدهد که اگر طرح به رنگ مشکی در زمینه سفید باشد نسبت به وقتی که طرح به رنگ سفید در زمینه مشکی قرار میگیرد افراد بیشتری آن را میخوانند”شاید این یک نکتهٔ هشداردهنده و آگهیبخش باشد، ولی به سختی میشود آن را یک قانون خواند
در انگلستان قرن هجدم، گروهی از ماماها تلاش زیادی در جهت کاهش نرخ مرگ و میر نوزادان و مادران به هنگام وضع حمل نسبت به رقبایشان به عمل آوردند، آنها رازی داشتند که با تعصب از آن مراقبت میکردند؛ تا اینکه یک دانشجوی کنجکاو پزشکی بر بام زایشگاه رفت و از نورگیر، چنگک زایمان (فورسپس) را که اختراع کرده بودند، دید. راز، به نفع ماماها و بیمارهایشان، برملا شده بود.
متخصصان زنان و زایمان امروز اکتشافاتشان را مخفی نمیکنند، بلکه آن را منتشر میکنند. من از همکارانم سپاسگزارم که به من اجازه دادند تا اسرار خود را منتشر کنم. اما باید اضافه کنم که نظریات موردی که بیان شدهاند، الزاماً منعکس کننده نظریات علمی شرکتی نیست که مرا استخدام میکند